گاهی دوست دارم
دستِ دلم را بگیرم ،
به بازارِ شلوغِ شـهـر ببرم ،
و در گوشــش بگویم
همین جا بــــاش
تا من برگردم.
وخودم تنهایی
تا خانه بِـــدَوَم....‼
---------------
باید خودم را ببرم بخوابد من خسته است.
گاهی دوست دارم
دستِ دلم را بگیرم ،
به بازارِ شلوغِ شـهـر ببرم ،
و در گوشــش بگویم
همین جا بــــاش
تا من برگردم.
وخودم تنهایی
تا خانه بِـــدَوَم....‼
---------------
باید خودم را ببرم بخوابد من خسته است.
روزها از پی هم میگذرد...
گاهـی پـر هـیاهــو گاهـی در سکـوت
و من همچنان
میدانم...
نیستم آنچه باید باشم
و
هستم آنچه نباید...
نـمیـدونـم
مـا روزهـا را خـراب و اندوهگـین می کنـیم
یا روزها حال و روز ما را خـراب واندوهگـین می کنند
-------------
روز مـا خـوب نـیست
روزگار بـر شمـا خوش بـاد
نمی افتیم... و هنوز ایستاده ایم مثل درخت گاهی نیز همچون چوپانی... خمیده خوابمان میبرد اما در خواب هم می ایستیم