نمیدانم چرا گاهی بعضی از آدم ها آنگونه که رویشان حساب میکنیم، خوب نمیمانند.
انگار که زندگی مثل همیشه برگ دیگری را رو میکند. و قواعد بازی ما را برهم میزند.
گاهی فکر می کردم جنگیدن می تواند خیلی چیزها را تغییر دهد، اما این روزها به این نتیجه رسیده ام این ها فقط برای این است سر خودت را کلاه بگذاری. اصلا کجای این دنیا هستم؟ گاهی مجبوری خودت بزنی به نفهمی! گاهی به بی عاری... گاهی به... اما خسته ام...
وقتی قدرت نداری که به حقت برسی مجبور می شوی تن بدهی به یک زندگی مردابی... یا باید شهامت این را داشته باشی و خودت رو رها کنی و هزینه اش را هم بپردازی یا بمانی و تا همیشه به شرایط ننگینی که برایت چیده میشود تن بدهی. اما میان این دو راه، من همیشه هزینه پرداخت کرده ام. هزینه سنگین بار غرورم را.